«کَسی هانول» فردی حرفهای در شرایط اضطراری است.
در ایستگاه آتشنشانی مستقر در آستین، او به عنوان تنها آتشنشان زن در کارش یک حرفهای است و رابطهی خوبی با همکارانش دارد. اما وقتی مادرش که از قضا برای او حکم یک بیگانه را دارد با او تماس میگیرد و میخواهد کَسی پس از عمل جراحیاش برای کمک به او برود، ناگهان کَسی خود در موقعیتی اضطراری قرار میگیرد.
آتشنشانی لیلیان بسیار متفاوت از محل کار قدیمی اوست. کمبود بودجه، نبود تجهیزات مناسب و امکانات ضعیف به این مفهوم است که آتشنشانهای آنجا از دیدن یک همکار خانم، حتی با مهارتهای کَسی چندان خوشحال نباشند.
بهجز تازهکاری که بهنظر نمیرسد از حضور کَسی ناراحت باشد. اما کَسی نمیتواند به او فکر کند. چون از نظر او عشق مقولهای دخترانه است و او اهلش نیست. و نیز نباید نصیحت کاپیتان هریس، رئیس سابقش، را فراموش کند: هرگز با آتشنشانها، یا بستگان آتشنشانها حتی با آشنایان آتشنشانها، قرار نگذار.
اما کَسی احساس میکند ارادهاش سست شده است و این برایش بهمعنای به خطر انداختن همه چیز است؛ تنها شغلی که دوست دارد، و قهرمانیای که برای تبدیلشدن به آن سخت تلاش کرده است.
0 نظر