سیدی مونتگومری هرگز انتظار اتفاقی را که برایش میافتد، ندارد. یک لحظه در حال جشنگرفتن بزرگترین دستاورد زندگیاش یعنی برگزیدهشدن به عنوان فینالیست مسابقهی انجمن پرترهنگاری آمریکای شمالی است و لحظهای بعد روی تخت بیمارستان دراز کشیده و پزشکها تشخیص دادهاند به بیماری "احتمالاً موقت" چهرهکوری مبتلا شده است؛ میتواند ببیند، اما هر چهرهای که به آن نگاه میکند به پازل بههمریختهای از اجزای مجزا تبدیل شده و تلاش برای تشخیص آن مثل خواندن کتابی وارونه به زبانی بیگانه است. این واقعیتی است که سیدی اکنون در مواجهه با هر چهرهای با آن روبهرو میشود.
ولی درحالیکه او سعی دارد با این مشکل کنار بیاید، رؤیای هنریاش را حفظ کند، مشکلات خانوادگیاش را حل کند، و از سگ پیر و بیمارش مراقبت کند، عاشق میشود، آن هم عاشق دو مرد کاملاً متفاوت. ولی آیا این واقعاً عشق است؟ یا تلاشی موقتی برای پرت کردن حواس خودش از مشکلات زندگی واقعی؟ زمانبندیاش که واقعاً افتضاح است.
افسانه –
سلام غریبه یک یادآوری ست . روی جلد کتاب نوشته شده : ع ش ق کور کننده نیست فقط کمی تار می کند . زندگی غیرقابل پیش بینی ست ، یکوقتهایی زندگی میبردمان جایی که هیچ وقت بهش فکر نمی کردیم ، یک وقتهایی زندگی قرارمون میدهد جلوی آدمهایی که هیچوقت فکر نمیکردیم حتی باهاشون هم کلام بشویم . یکوقتهایی درست توی موقعیتی قرار میگیریم که شاید مدتها پیش حتی با شوخی و طعنه برای دیگران تعریفش می کردیم اما حالا درست توی همان موقعیتی . میخواستم بگم یک سری اتفاقات دست ما نیست، برامون رقم میخورد ، برامون پیش میاد اما اینکه چطور بهش نگاه کنیم، چطور تصمیم بگیریم، چطور بپذیریمشون اینها همه دست خود خود ماست و مهم ترین بخش زندگی هر آدمی ِ . نویسنده کتاب بادیگارد این بار دست سیدی مونتگومری را می گیرد و به اتاق عمل می بَرَد اما سیدی بعد از بازگشت از اتاق عمل نمیتواند چهره ها را تشخیص دهد حالا او به عمق فاجعه پی برده است و این واقعیتی است که با آن روبرو می شود ، اما عشق به سراغش می آید . بقول پابلو نرودا : اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد. حق با نروداست. عشق همیشه نجاتدهنده است. عشق آدمی را از همهچیز نجات میدهد، حتی از خودش . کاترین سنتر در این داستان سعی دارد مهم ترین مسایل زندگی را به مخاطب یادآوری کند . سلام غریبه عاشقانه ای ست که نباید از دست داد .