فکر میکنم نوشتن خلاصهی رمان زیاد مفید نباشه برای همین چند تا از فرازهای رمان رو مینویسم شاید بیشتر به درد بخوره.
* یکی از شخصیتهای اثرگذار این رمان زنی به اسم آناداناست که به او بانوی ترشیهای همدانی میگویند. قصهگوست و در عالم ترشیها سیر میکند. در نهایت خودش را توی کوزهی سرکه میاندازد و ترشی میاندازد.
* ضربالمثل همدانی که میگوید: زنهای همدانی گنجشک را توی هوا میگیرند و ترشی میاندازند. کنایه از اینکه از همه چیز ترشی میاندازند.
* سیاست و قصه یکی از حرفهای این رمان است و ساخته شدن واژهای به اسم قصاست. در این رمان شخصیت اصلی با شخصیتهای سیاسی برخوردهایی دارد. مثلا در کودکی و بعد از کودتای ۲۸ مرداد و دستگیری مصدق، تخت مصدق را میبیند که بالای سرش پرواز میکند و مصدق ِ مفلوک و با عصا روی آن نشسته. و یا وقتی هویدا اعدام میشود با شبح او در عکاسخانهاش مواجه میشود و حرف میزند.
* شخصیت اصلی یعنی زعیم، عکاسی دارد و مدتی به جبهه میرود و عکاس ِ دفاع مقدس میشود. در واقع دنیای خوب و خوشی با عکس و عکاسی و عکاسخانهاش دارد.
* یکی از شخصیتهای رمان دختری به اسم استلا است که عادت دارد مثل درخت مقدس به خودش پارچه ببندد و در نهایت به صورت استعاری درخت میشود. استلا از مشتریهای عکاسی زعیم است.
* توی رمان چند تا شخصیت گم میشوند. شاید گمشدگی بتواند موضوع روی جلد باشد.
* نگار یکی از گمشدههاست. زنی که چندبار گم و پیدا میشود و شخصیت اصلی رمان عاشق اوست.
* این رمان ترکیبی از قصه و سیاست است و زعیم کسی است که از قصه و سیاست و عکاسی عبور میکند و به نور میرسد و رستگار میشود.
0 نظر