راویِ «سوگ مغان» که به نظر میآید دچار ناراحتیهای شدید روانی شده است به توصیه روانکاو به شهرش «بم» میرود تا شاید در آنجا به آرامش برسد. او در سفر خود به مکانی ماقبل تاریخ میرسد و در آنجا با موجودی اهریمنی آشنا میشود. در «بم» راوی سوگ مغان با دوستان خود از ستمهای مکرر کسانی مثل اسکندر و آغامحمدخان و اربابان محلی صحبت می کند و هر بار در فاجعههای بزرگ، راوی، مُغان را می بیند که با آدابی خاص و اندوهی فراوان مشغول سوگواری هستند. سرانجام معلوم میشود که...
0 نظر