این رمان یک فصل از همه عاشقانههایی است که اتفاق میافتند اما اتفاقی نیستند. عاشقانهای که از همان اولش میدانی یک نیمه اش تا ابد باید به دنبال نیمه دیگرش بگردد و انتظار بکشد. نیمه پنهان از قضا همان نیمه خاموشی است که اینجا روایت میشود و خودش را توی سکوت جا میگذارد. رونده اما حرف میزند. همه چیز را تعریف میکند و با این تعریف خودش را مرور میکند. فرصتی به آنی و نفسی که میگویند دم مرگ هست و برای همه کافی است.
این رمان قصه ی مردی است عاشق که به طور همزمان گرفتار کابوسی شده که سه زن برایش ساختهاند؛ همسر سابقش و دختری که او را میخواهد و دختری که تحسین، عاشقش شده.
نویسنده ای برابر فرشته مرگ قصه اش را می گوید تا شهرزادی باشد که مهلت می جوید. اما مگر نه اینکه بارها و بارها تاکید می کند که تو آگاهی و همه چیز را می دانی و چیزی به ساحت تو ناپیدا نیست؟!
0 نظر