لوسی و جاشوا از هم متنفر هستند؛ نه اینکه به هم علاقه نداشته باشند، یا با کینهتوزی یکدیگر را تحمل کنند، از هم متنفرند. و هر روز وقتی در دفتر مشترک دستیاران مدیرعامل، ساعات اداری را نشسته روبروی هم سپری میکنند، از اینکه این نفرت را با مجموعهای از اعمال تهاجمی منفعلانه به نمایش بگذارند، ابایی ندارند. لوسی نگرش جدی، حسابگرانه و بیذوق جاشوا نسبت به شغلش را درک نمیکند. و جاشوا به وضوح از لباسهای نامناسب لوسی، دمدمی بودن و سهلانگاریهای او ناراضی است.
حالا که هر دو برای رسیدن به ترفیع مقام میکوشند، مبارزات به شدیدترین حد خود رسیده و لوسی حاضر نیست اجازه بدهد این بازیها او را از رسیدن به شغل رویاییاش بازدارد...
منتقدان جهانی دربارهی این رمان معتقدند: نفرتبازی جهان کمدی رمانتیک را مانند طوفانی درخواهد نوردید
سپیده –
از اون کتابایی بود که بلند بلند باهاش میخندیدم:)😍🥺خیلی قشنگ بود👌🏻