تهرانیها سرگذشت شاپور، رحمت، بیک و کریستین در سالهای
۱۳۴۰ تا ۱۳۷۵ است. رحمت خروارها امید و عاطفه و اشتیاق به دست آورده بود که
زندگیاش را از این رو به آن رو کرد. عشقی با آن عظمت را جواب رد کوچکی
متوقف کرد. آن همه احساس دوروبر رحمت را گرفته بود. حتی کاترین هم در احساس
رحمت غرق بود. تازه همسایه بودن هم مزید بر علت شد. مدام با هم روبهرو
میشدند. رحمت همهجا بود. کاترین اخموتخم نکرد. رحمت خود را در مقام یک
دوست دائمی، همراه، تحمیل کرد. نه آنجور تحمیلکردنی که بد است. البته
موضوع عشق برایش پس از دست رد زدن به سینهی رحمت منتفی شده بود، اما مگر
میشد نداند رحمت دورهی شدت حسی عشق را از سر نگذرانده و در حادترین دوران
عاشقی است.
0 نظر