مارتا در چهل سالگی میداند هیچ چیز نمیداند،
بهشدت غمگین و سرگردان است و با خودش، با همه احساس بیگانگی میکند. مدتی
برای مجله ووگ کار کرد، بعد تصمیم گرفت رمانی بنویسد. مدتی در پاریس زندگی
کرد و در حال حاضر ساکن آکسفورد است. فقط اوست که دکترا ندارد، بچه ندارد.
در خانهای زندگی میکند که از آن متنفر است، ولی تحمل ترک کردنش را
ندارد. مارتا مدتهاست که میداند مشکلی دارد، ولی نمیداند چه مشکلی. مورد
مهر و محبت اطرافیانش قرار دارد و طعم عشق را در تمامی جنبههایش چشیده
و سیراب است، اما میداند حالش خوب نیست. چرا زندگی چنین به هم ریخته و
او چنین درگیر است؟ با خودش، با همه. چرا تنها ایستاده است؟ با این حال،
میخواهد پایان خوشی به داستان زندگی خود بدهد...
*
مگ میسون روزنامهنگار و ویراستار و نویسندهی شناختهشدهای است که شروع
کارش با فایننشالتایمز و تایمز لندن بود. در نشریاتی چون نیویورکر و سیدنی
مورنینگ هرالد، تایمز سیدنی ساندیتایمز و ووگ قلم زده است. متولد نیوزلند
است و در حال حاضر با همسر و دو فرزندش در سیدنی استرالیا زندگی میکند.
* مریم مفتاحی متولد 1343 ساری، فارغالتحصیل رشتهی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی است.
از
ترجمههای او میتوان به مجموعهی کامل آثار «جوجو مویز»، و رمانهای همسر
خاموش، دختر آسیابان، و جزیرهی مرجان اشاره کرد.
* نامزد نهایی جایزهی زنان سال 2022
* اثری حیرتبرانگیز و شگفتیآور و عجیب.
گاردین
* مگ میسون در این اثر تاثربرانگیزش بینظیر ظاهر میشود. روایت زنی است که در کشاکش مبارزه با بیماری روحی، خود را کشف میکند.
پابلیشرز ویکلی
*
داستان مارتا هم خندهدار است و هم غمانگیز. حکایتی تلخ و پر از لطافت و
در عین حال شیرین. تصویر کاملی است از عشق در تمامی اشکالی که ظهور پیدا
میکند. داستان از همان اول برایم جان گرفت. خودم را در آن دیدم، افراد
مورد عشق خودم را در آن دیدم. من با این رمان تغییر کردم.
مری بت لین، نویسنده «بله، دوباره بپرس» از پرفروشهای نیویورکتایمز
* بهطرز عجیبی گیرا و مسحورکننده است. با صدای بلند میخوانید و قاهقاه میخندید.
پیپل
سیده زهرا –
مصیبت پیش میآید. چیزهای هولناک رخ میدهند. این تصمیم خودمان است که بلاها بر سر ما خراب شوند یا حداقل تا میتوانیم آنها را به نفع خودمان تغییر بدهیم. _ روزی که تصمیم گرفتم جلساتم رو با درمانگرم شروع کنم، خیلی درمانده بودم. یک کلاف کامل از اضطراب، سوگهای نصفهونیمه و مراقبت از دیگرانی که مسئولیتشون برعهدهی من نبود اما من خودم رو ملزم میدونستم که باید کاری کنم…! اتفاقاتی که همهی ما تجربهش میکردیم برای من سختتر از اطرافیانم میگذشت و برچسب میخوردم که «تو زیادی حساسی»؛ اما من زیادی حساس نبودم، فقط اضطرابی که تجربه میکردم به دلایل متعدد بیش از دیگران بود. _ مارتا چهلسالهست، چیزی که او احساس میکنه فراتر از یک افسردگی معمولی هست، اما یا توسط دیگران پذیرفته نمیشه، یا باعث شده خودش احساس کنه که چیزی نمیدونه، غمگین و سرگردان هست و چیزهایی رو نسبت به اطرافیانش کم داره، مثل: مدرک دکترا، بچه و مهمتر از همه یک زندگی معمولی! احساس عجز مارتا در مبارزه با چیزی هست که حتی نمیدونه چیه! درست مثل تمام وقتهایی که حالمون خوب نیست و کسی میپرسه چی شده؟! و از سر ناچاری با یک «هیچی» سعی میکنیم سؤالات رو از میان برداریم، و این در حالی هست که کلنجار دیگران با ما، و کلنجار ما با چیزی که جنسش رو نمیدونیم که اضطراب، افسردگی، یا هرگونه بیماری روحی هست، بیشتر باعث فرسایش و نهایتاً پاک کردن صورت مسئله میشه. _ از ترکیب ماجرای اول و ارتباطش با کتاب که بخوام بگم، از نکتههای درمانگرم و نویسندهی کتاب که از عناصر روانشناسی برای نوشتن کتاب کمک گرفته به این موضوع مطرح شده در جلسات درمان میرسم که میگفت: «درسته زهرا (مارتا) که ابهام اضطراب میاره، اما گاهی ما نیاز به رفع ابهام نداریم و باید زندگی کردن در کنار ابهام و نه تحمل ابهام رو یاد بگیریم.» و بهقول نویسندهی کتاب: «ما در قالب یک جامعه باید داغ ننگ را از روی بیماران روحی برداریم». ترجمه را دوست داشتم؟! بله! و شیرینی خواندن این کتاب برای من یادآور کتابهایی مثل الیزابت گم شده است و الینور آلیفنت کاملاً خوب است، بود. #اندوه_و_سعادت #مگ_میسون #مریم_مفتاحی #نشر_آموت