ن رمان با ساختاری پیچیده و پر از ابهام، تنها روایتگر
زندگی یک شخص (خسرو احتجاب) نیست؛ بلکه نویسنده محور اصلی داستان را
اضمحلال و فروپاشی خاندان قاجار قرار داده است و اطلاعات بسیاری دربارهی
خاندان قجری به خواننده میدهد. نویسنده با تکگوییهایی بینظیر که در
داستان گنجانده، به شخصیتپردازی عمیقی دست زده است. شخصیتهای شازده
احتجاب، انسانهای بحرانزده، مردد، بیهویت و در جستوجوی هویتی تازه،
مسخشده، خسته و درمانده، مرگاندیش و مأیوساند. شازده احتجاب، آخرین
بازماندهی خاندانی اشرافی، آخرین شب زندگی خود را میگذراند. سر شب وقتی
به خانه میآمده، مراد را دیده است؛ شاهدی که در تمام صحنههای مرگ حضور
دارد و به تعبیری منادی مرگ بهشمار میآید و اینک، که یقین دارد زمان مرگش
فرا رسیده، میخواهد خودش را بشناسد؛ بنابراین، به سفری در رویا و تاریخ
میرود، سفری که محرّکش عکسهای بازمانده از گذشتگان است. فخرالنساء همسر
درگذشتهی شازده، مهمترین خاطرات را در ذهن او دارد و در حقیقت وجود او
بیشترین دلیل برای رفتن شازده به گذشته است؛ زیرا تنها وسوسهی ذهنی شازده،
شناخت فخرالنساء است. گذشته به شکل کابوسهایی هولناک و گاهی در ابهامی
تاریک بر شازده ظاهر میشود...
0 نظر