خانه ادریسیها، خانهای بزرگ و قدیمی است خانهای در شهر
عشقآباد. کرختی و خمودگی و زندگی در گذشته از مشخصات اصلی ساکنان خانه
ادریسیهاست. شخصیتهایی که از جهان حقیقی بریده و در جهان خیالی خو و با
معشوقههای خیالیشان به سر میبرند. زمانی که زندگی و جامعه و حکومت به
سمت کهنگی میرود چیزی نو میآید تا جایگزین آن شود. در اینجا نهضتی نو بر
حکومت کهنهی پیشین پیروز شده و با پرچم عدالت به شهر عشقآباد میآید تا
داد ستمدیدگان را بستاند. داستان رمان دربارهٔ شهری است به نام عشقآباد و
گروهی به قدرت رسیده که وارد شهر شدهاند تا حق ستمدیدگان را از
ثروتمندان بگیرند و آنها را از خانههاشان بیرون کنند، و به دیگر بیان
آنان را به سزای کارهای ناشایستشان برسانند. همه ماجرا در خانه بزرگ و
کهنه.ای میگذرد. ادریسیها ساکنان نخستین خانه هستند: مادربزرگ یا خانم
ادریسیها یا زلیخا، لقا ، وهاب (نوه پسری خانم ادریسیها که درسش را در خارج
از کشور گذرانده است و پس از سفر در جستجوی رحیلا بازگشته است). هر سه خود
را در خانه و خاطرات خیالی دورشان زندانی کردهاند. هرگز خانه را ترک
نکردهاند و به گفته وهاب آنچه سبب شده هرگز خانه را ترک نکنند و به جمع
دیگران نروند، «خو گرفتن، ناچاری و تنآسایی بودهاست».
0 نظر