آمدنِ من، اینجور قضاقورتکی، توی هیچ فیلم واماندهای
نبود یا من ندیده بودم. اینجا، فانتزی همانقدر مسخره است که بیکاری من و
شیرین، نزدیک سیسالگی اصلاً مسخره نیست. تیم برتون، ادوارد دستقیچی را
فانتزیتر از فانتزی میسازد، روی پردهی نقرهای، آب از آب تکان نمیخورد.
اما اینجا با هزار جور مدرک دانشگاهی بیکاریم و روی پردهی سیاه آب از
آب تکان نمیخورد. توی فیلم دختر میگوید مردی را که بهجای دست قیچی دارد و
خیلی هم خنگ است به دوستپسر سابقش ترجیح میدهد. ادوارد هم با تراشههای
یخ، برایش برف میباراند. تماشاچیها اصلاً تعجب نمیکنند و توی دلشان قند
آب میشود. اما اینجا شیرین نمیتواند بگوید این پسر آدمیزاد را، که از
قضا خنگ هم نیست، دوست دارم. اینجا، فیلمهای فانتزی حتا توی سینمای کودک
مرده. هزار جور عیب برایش درمیآورند، اما آیندهی فانتزی من و شیرین را
خیلی طبیعی همه قبول کردهاند.
0 نظر