تالستوی بهجای اینکه داستان ایوان ایلیچ را با زندگی او
آغاز کند، با مرگ او آغاز میکند و با زندگی او پایان میدهد. پیام داستان
نیز ساده و روشن است و تقریبا همانند همهی نوشتههای تالستوی درصدد القای
این نکته است که نوعی از زندگانی که آدمیزاد در پیش گرفته، غلط است و
شایسته این است که به فطرت خویش بازگردد.»
در قسمتی از داستان
میخوانیم: «در عمارت بزرگ دادگستری، هنگام رسیدگی به دعوای خانوادهی
ملوینسکی دادستان و اعضای دادگاه طی زمان تعطیل جلسه برای تنفس در اتاق
ایوان یگورویچ شبک گرد آمده بودند و بحث به پروندهی پرسروصدای کراسوسکی
کشیده بود. فیودور واسیلی یویچ با حرارت بسیاری میکوشید ثابت کند که
دادگاه صلاحیت رسیدگی به پرونده را ندارد و ایوان یگوریچ سر حرف خود
پافشاری میکرد که دارد. اما پیوتر ایوانویچ که از ابتدا به بحث وارد نشده
بود، توجهی به آنچه میگفتند نداشت و سر خود را به خبرنامهای که تازه
آورده بودند، گرم کرده بود. گفت: آقایان ایوان ایلیچ هم مرد.»
0 نظر